عشق نافرجام

قسمت اول

 من بچه درس خونی بودم کاری به پسرجماعت نداشتم به پسرپانمیدادم .هردوهفته ازمون میدادم یه بار ازازمون اومدم بیرون منتظرتماس پشتیبانم بودم یهودرخواست تماس برام اومدفکرکردم خودشه سریع زنگ زدم ولی صدای پسری بود ازش سوال کردم که کی هستش بعدگفت که درخواستو برای دوستش که تویه رقم فقط بامن فرق داره خواسته بفرسته خداوکیلی هم بعدفهمیدم شماره دوستش خیلی شبیه منه خب خلاصه بهش گفتم مزاحم نشو اون گفت صدات دلنشینه بیادوس شیم دعواش کردم بعدگفت بهم که منطقی باشم وچی میشه یه پسربایه دختردوس بشه یه دوستی عادی بازقبول نکردم وقط کردم

خلاصه چندروزبعدیعنی19/12/90باهاش دوس شدم اون گفته بوداسمش مهدی هست23سالشه بچه خودشیرازودانشگاه درس میخونه مغازه هم داره که توش کارمیکنه خلاصه باهم خوب بودیم هم اون خوشحال بودهم من خیلی به هم اس میدادیم وزنگ میزدیم من همه چیموراست میگفت واون دروغ خلاصه بایه فردوزندگی دروغغین بودم بعدباواسطه گری مادوستش بادوستم هم دوست شد همیشه ازم عکس میخواست ولی من هنواعتمادنداشتم وقبول نمیکردم تا اینکه قرارشد.....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,15:14به قلم: یه دوست ™